میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

پسره سه هفته ایی من

چقدر خوبه که تو هستی چقدر خوبه تو رو دارم چقدر خوبه که از چشمات می تونم شعر بردارم   عشقه کوچولوی من میکاییل اول از همه روزت مبارک کودک من آخه امروز روزه جهانیه کودکه .  امروز از اون روزایی که باز من نمی تونم یه دقیقه زمین بذارمت و من مجبورم بذارمت تو بغلم و در حالی که تو شیر می خوری من یه دستی بیام تایپ کنم راستش همیچین روزایی من بدجوری کلافه می شم نه بخاطره بی قراری های تو ، بخاطره این که فکر می کنم من بدجور ناشی ام و شاید جاییت درد می کنه نکنه سرما خوردی یا اینکه من نمی تونم آرومت کنم ؟؟؟ در همچین مواقعی من حتی یادم موهام رو هم شونه کنم ؟؟؟؟ تا الان که مامان اش...
16 مهر 1390

خیلی آقایی

من عاشق تر از پیشم  دارم عاشق ترم می شم    سلام فرشته کوچولوی من جمعه 8 مهر بساطی داشتیم با شما تا یه کم شیر می خوردی بیدار می خوابیدی تا میذاشتمت زمین سریع چشماتو باز می کردی و اینور و اونورو نگاه می کردی غروب که شده بود من کلافه شده بودم از بی خوابی و حال و روز خوبی نداشتم تصمیم گرقتم برم یه دوش آب گرم بگیرم که وقتی از حموم در اومدم چشمت روزه بد نبینه یه لرزی گرفتم که تا حالا اینجوری نشده بودم الکی هم گریه گرفته بود و اشکام می اومد با یه لباسه کاموایی رفتم کنار شوفاژ دراز شدم مامان اشرف هم اومد دوتا پتو گلبافته ضخیم هم روم انداخت اما باز من می لرزیدم کیسه آب جوش آورد اما من انگار تو سیبری بو...
10 مهر 1390

خاطراته درهم

سلام قند وعسلم وقتی تو بغلم داری می خوابی خوشحالم که می تونم منم یکمی بخوابم اما وقتی خوابیدی دلم می خواد همش نگات کنم و حیفم میاد که بخوابم ، اینقدر قشنگ می خوابی که یک لحظه هم رو فرشته بودنت کسی شک نمی کنه هر کی تو خواب می بیندت می گه اسمش برازندشه واقعان مثله فرشته هاس ، عاشقه خنده هاتم که وقتی خوابی نحویلم می دی تو هم می دونی دله مامی برات غش میره بیشتر براش دلبری می کنی   خدا رو شکر روزهای سخته اولیه بعد از زایمان سپری شد و داره همه چیز به روال عادی خودش بر می گرده اولین چیزی که شبه بعد از زایمان برام جالب بود این بود که می تونستم روی شکم بخوابم اینقدر برام لذت بخش بود که نگووووووووووو !!!! و اینکه من ر...
4 مهر 1390

میکاییلم اومد

سلام به همه دوستای خوبم جمعه بیست و پنجم شهریور ساعت 4:35 صبح میکاییلم قدمشو روی چشمای ما گذاشت . چقدر احساسه قشنگیه خیلی قشنگ تر  از اونی بود که فکرشو می کردم سر فرصت میام و جریانو اون روز رو می نویسم ای خدای مهربون هزار تا شکرت ...
27 شهريور 1390

وسایله میکاییل جوووووونم

محمد و مرتضی ؛ پسر خاله جونی ها ، در حاله چیدنه وسایله قند و عسلم     این شامپو ها رو بابا جونی خریده   اینا رو خاله الهام از کیش برات سوغاتی خریده اولین لباس هایی که خودم برات خریدم عاشقه این جوراب هام   ساک بچه و کیف شیشه شیر عزیزه دلم قول میدم وقتی یه جا ساکن شدیم بهترین وسایل رو (البته در حد وسعه مالیمون ) برات تهیه کنم ، ان شالله بزودی می بینمت که داری ازشون استفاده می کنی . ضمنان دسته مامان اشرف جون هم درد ...
4 شهريور 1390